بلخ، شهر مهم دورة باستان تا سدة دوازدهم هجری، و ولایت و شهری در شمال افغانستان. [باکتریای قدیم ] به مرکزیت باکْترا (بلخ کنونی ) یکی از ایالتهای حکومت هخامنشی بود.د
این نام در سنگنبشتة داریوش (بیستون) به صورت «باختری ـ ش »، در اوستا به صورت باخذی و در یونانی باکْترا آمده است. شاید صورت اصلی آن، باخدْری، از نام رودخانه ای به همین نام باشد (رجوع کنید به مارکوارت، ص 34).د
بلخ، پس از فتوحات اسکندر، مرکز باکتریان یونانی، کوشانیان و هفتالیان شد. این شهر قبل از اسلام یکی از مراکز بوداییان بود و معبد مشهور نوبهار در آن قرار داشت . ظاهراً برمک، رئیس این معبد، بر امور شهر نظارت سیاسی می کرد. بلخ در سنت زردشتیان نیز اهمیت داشت و تا قبل از اسلام دارای پنج آتشکده بود. این شهر، دست کم از زمان اسکندر، با بارویی عظیم حراست میشد (دربارة چگونگی ایجاد بلخ در منابع فارسی و عربی و آگاهی عربها از قدمت این شهر رجوع کنید به شفر و شوارتس).د
جغرافیا. اهمیت بلخ (باکترای پیشین)، مدیون موقعیت مکانی آن در تقاطع دو جادة مهم بود؛ یعنی تقاطع جادهای که از غرب به شرق در امتداد بخش سفلای خراسان و کوههای هندوکش از ایران به آسیای مرکزی و چین میرود، و جادهای که از ساحل چپ شاخابههای آمودریا (جیحون) از میان کوهستانهای افغانستان مرکزی به شمال غربی هند منتهی میشود. رود بلخ (بلخاب) از طریق درة شاخابة خود، دریای صوف، و گذرگاه قره کتل بسهولت به حوضة بامیان و از آنجا به کابل راه مییابد. امتیاز این مسیر آن است که در منتهی الیه غرب جادههای بالای هندوکش قرار دارد و آسانترین و کوتاهترین راه برای مسافرانی است که از غرب میآیند. این مسیر اصلیترین دلیل پدیدآمدن شهری بزرگ در محلی است که بلخاب به جلگه وارد میشود.د
در داخل این منطقه و در جلگة آبرفتی، در فاصلهای حدود دوازده کیلومتری کوهستان، شهر در محلی (بالاحصار امروزی) که احتمالاً تپهای کوچک نیز در آن قرار داشته و در کنارِ شاخهای قدیمی از بلخاب ساخته شده بود. این تنها یک احتمال است زیرا هنوز حفریات کافی باستان شناسی انجام نگرفته است. به هر حال بر ارتفاع این محل، به سبب انباشته شدن آثار مخروبة بازمانده از ساکنان آن، بتدریج افزوده شده است.د
از ابتدای دورة اسلامی تا دورة مغول. آگاهی ما از این که مسلمانان چگونه بلخ را گشودند، تا حدّی مبهم است. به گفتة بلاذری (ص 408) اَحْنَف بن قیس، در زمان عثمان (32) و حکومت عبدالله بن عامربن کُرَیز در خراسان، به بلخ و طخارستان یورش برد، اما بلخ تا زمان معاویه فتح نشد. عبدالله بن عامر در 42 قیس بن هیثم را به حکومت خراسان منصوب کرد، و وی نیز عبدالرحمان بن سَمُرَه را به خراسان و سیستان فرستاد. او بلخ و ظاهراً کابل را تصرف کرد، اما اهالی بلخ ، پیمان صلح با مسلمانان را نقض کردند. در نتیجه، در 51، ربیع بن زیاد دوباره به بلخ لشکر کشید؛ اما در این سالها مسلمانان نتوانستند کاملاً زمام اختیار را در بلخ به دست آورند. در زمان عثمان و معاویه، معبد بزرگ بودایی نوبهار که در ربض (حومة ) بلخ واقع بود ویران شد، هر چند تا مدتها مکانی مقدس باقی ماند؛ نیزک ترخان، امیر هفتالی شمالی که در 90 در جوزجان و طخارستان سفلی بر ضد حکومت مسلمانان، به حاکمیت قتیبة بن مسلم باهلی (طبری، سلسلة دوم، ص 1205) شورش کرده بود، برای عبادت و طلب رحمت به این معبد رفت؛ و قتیبه ناگزیر شد که برای مقابله با وی لشکر دوازده هزار نفری خود را به بلخ روانه کند.د
کشمکشهای این دوره به ویرانی بلخ منجر شد، از اینرو مسلمانان پادگان نظامی جدیدی در دو فرسخی شهر، به نام بَروقان، بنا کردند. در 107، پس از شورشی در میان لشکریان عرب در بروقان، اسدبن عبدالله قسری، حاکم بلخ، آنجا را بازسازی کرد و به عنوان نمایندهاش برای این کار برمک، احتمالاً پدر خالد برمکی وزیر عباسی (همان، سلسلة دوم، ص 1490-1491)، را به خدمت گرفت. اسد، چند سال بعد پایتخت خراسان را موقتاً از مرو به بلخ منتقل کرد و این شهر رونق تازهای گرفت .د
آخرین حاکم اموی خراسان، نصربن سیار کِنانی، بلخ را به صورت مرکز نظامی مهمی درآورد و در 116 در آنجا لشکری ده هزار نفری، متشکل از قبایل عرب خراسان و احتمالاً نیروهای سوری مستقر کرد (همان، سلسلة دوم، ص 1566ـ1567).د
هنگام دعوت عباسیان در خراسان به رهبری ابومسلم، زیادبن عبدالله قُشَیری برای حفظ منافع نصر و امویان از بلخ بشدت دفاع کرد. ابومسلم برای مقابله با او و سایر نیروهای وفادارِ حکومتی، نایب خود، ابوداوود خالدبن ابراهیم بکری، را گسیل کرد. در این زمان شهر گاه در اختیار مدافعان اموی و گاه از آن ابوداوود و عثمان بن کرمانی، فرماندهان ابومُسلم، بود. در سومین نبرد، در 130، شهر به دست شورشیان افتاد (رجوع کنید به مارکوارت ؛ ول هاوزن؛ شابان، فهرست؛ شوارتس، ص 434ـ 443).د
از بلخ در سالهای نخست حکومت عباسیان کمتر یاد شده است. در این دوره بلخ پایگاه علی بن عیسی بن ماهان، فرمانده هارون الرشید در نبرد با رافع بن لیث بن نصربن سیار بود. همچنین روایت شده است که در 203 بلخ به سبب وقوع زلزلهای شدید آسیب دید.د
دیری نپایید که بلخ به قلمرو وسیع حکومت شرقی که از سوی خلفای عباسی به طاهریان سپرده شده بود، ضمیمه شد. اما از آنجا که مقر طاهریان شهر نیشابور بود، ظاهراً بلخ به امیران محلی واگذار شده بود. این امیران از خاندان ابوداوود یا بانیجور، و به احتمال بسیار ایرانی تبار بودند. داوودبن عباس بن هاشم بن بانیجور به جانشینی پدر، از 233 به بعد حاکم بلخ بود و دهکده و قلعة نوشاد یا نوشار را در نزدیکی بلخ بنا کرد. وی هنگامی که یعقوب لیث ، نوشاد را ویران و بلخ را پیش از رفتن به کابل موقتاً تسخیر کرد، در آنجا بود (به نوشتة گردیزی، ص 11، در 256؛ و به نوشتة ابن اثیر، ج 7، ص 247، در 257). داوود به سمرقند، قلمرو سامانیان، گریخت ، سپس به بلخ بازگشت و پس از چندی آنجا را دوباره تصرف کرد و در 259 در همانجا درگذشت. ابوداوود محمدبن احمد، خویشاوند او از 260 حاکم بلخ شد. او در این زمان درگیر کشمکش قدرت میان فرماندهان رقیب برای سلطه بر خراسان شد، چرا که در 259 طاهریان مغلوب صفاریان شدند و صفاریان نیشابور را تصرف کردند. لشکری پنج هزار نفری به فرماندهی ابوحفص یعمربن شَرکَب، ابوداوود را در بلخ محاصره کرد و دیری نپایید که برادر ابوحفص، ابوطلحه منصور، به ابوداوود حمله کرد (رجوع کنید به ابن اثیر، ج 7، ص 296،300 که جزئیاتی از حملة دوم را از 265 یا 266 به دست می دهد). ابوداوود، اندراب و پنجشیر در بدخشان را نیز در اختیار داشت و در آنجا با استفاده از نقرة محلی سکه ضرب کرد و تا 285 یا 286 هنوز حاکم بلخ بود تا اینکه عمروبن لیث صفاری، او و سایر فرمانروایان مستقل محلی خراسان شمالی و ماوراءالنهر را به اطاعت و فرمانبرداری فراخواند. اما نقشه های عمرو برای تسلط بر این مناطق به دلیل شکست در نزدیکی بلخ تباه شد، زیرا اسماعیل سامانی (287) بلخ را با خندق و بارو تجهیز کرده بود (گردیزی، ص 11ـ 19؛ نرشخی، ص 87 به بعد؛ مارکوارت، ص 301ـ302؛ بارتولد، ص 77ـ 78، 224ـ225).د
جغرافیدانان اواخر سدة سوم و اوایل سدة چهارم از رفاه و شکوفایی بلخ با شگفتی یاد کردهاند و آن را «ام البلاد» (بزرگترین شهر) خراسان از نظر جمعیت منطقه (یعقوبی، ص 287) و «بلخ البهیه» (بلخ باشکوه) نامیده اند (قس مقدسی، ص 302). بلخ از نظر وسعت با مرو و هرات برابر و،به نوشتة مقدسی ، با بخارا نیز قابل قیاس بود. بلخ در کنار رودخانة بلخاب (یا به گفتة ابن حوقل، ص 448، دَه آس « ] چرخ [ دَه آسیا») قرار داشت که از هندوکش سرچشمه می گرفت و بتدریج در شن فرو می رفت . بلخاب در داخل شهر به دوازده شعبه تقسیم و از این طریق حومة شهر نیز آبیاری می شد. محصولات کشاورزی این منطقه عبارت بود از لیمو، پرتقال، انگور، که صادر نیز می شد. دشتهای آنجا محل خوبی برای پرورش نسل شترهای بلخی بود، اما خارج از این محدوده، شورهزار و بیابان بود. ظاهراً ویرانه های نوبهار هنوز باعظمت بوده است که مؤلف حدودالعالم (372) به دیوارهای نقاشی شده و سایر شگفتیهای آنجا اشاره می کند. نقشة بلخ شامل سه قسمت بود: قلعة درونی (قُهندز)، شهر درونی (مدینه یا شهرستان)، خارج شهر (ربض یا بیرون). دور تا دور مدینه و ربض دیوارهایی از خشت خام کشیده شده بود (خانههای بلخ از خشت خام بود) و خندقی فراسوی دیوار خارجی قرار داشت. در آغاز، دیواری به طول دوازده فرسخ ، با دوازده دروازه، بر گرد شهر، و دهکدههای اطراف آنجا قرار داشت. این دیوار، به منزلة حفاظی در برابر چادرنشینان و سایر غارتگران بود. اما در سدة سوم اثری از این دیوار باقی نمانده بود. در قرن بعد، ظاهراً ربض هفت و مدینه چهار دروازه داشته است. مورد اخیر از ویژگیهای شماری از شهرهای ایرانی بود. این که باب هندوان یکی از هفت دروازه بود خود گواه آن است که تاجران هندی به این شهر رفت و آمد میکردند. همچنین باب الیهود نشان دهندة وجود جماعتی یهودی در بلخ بود. تا سدة سیزدهم / نوزدهم، این دو گروه به طور قابل ملاحظهای در بلخ حضور داشتند، هرچند که بلخ به عنوان مرکز تجاری اهمیت چندانی نداشت (رجوع کنید به یت ، ص 256). حدودالعالم، بلخ را به عنوان مرکز تجارت (بارکدة) هندوستان توصیف کرده است . عمدة بازارها و مسجد جمعه در مدینه (شهرستان)بود، و به نوشتة یعقوبی (ص 288) چهل وهفت مسجد با منبر در بلخ و اطراف آن وجود داشت (برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به لسترنج، ص 420ـ422؛ حدودالعالم، ص 108؛ بارتولد، 1971، ص 41ـ 44، 47، 49، ترجمة سوچک، ص 25ـ26؛ بارتولد، 1969،ص 76ـ79).د
رونق اقتصادی بلخ باعث پرورش علما و محققان شد، چندان که سمعانی (ج 2، ص 303ـ305)، تعداد آنان را بی شمار خوانده است ؛ شخصیتهایی چون ابواسحاق ابراهیم بن ادهم (متوفی 161) صوفی متقدم (قس ابن اثیر، ج 6، ص 56)، ابوزید احمد بلخی (متوفی 312) جغرافی دان و منجم، و ابوالقاسم بلخی (متوفی 319) متکلّم معتزلی. د
در دورة سامانیان ، بلخ به شکوفایی بیشتری رسید، هر چند که درگیریهای جناحهای نظامی رقیب در دهه های آخر این سده ، بلخ را آسیب پذیر کرده بود. در دوران سلطة سیمجوریان در دهة 370، حاجب فائق خاصه ، حاکم بلخ بود. در 381 ابوالحسن طاهربن فضل ، از آل محتاج چغانی ، او را در بلخ محاصره کرد، اما ابوالحسن کشته شد و بُغراخان هارون قراخانی حکومت فائق را در بلخ و تِرمِذ در 382 به رسمیت شناخت . هنگامی که محمود غزنوی و قراخانیان قلمرو سامانیان را میان خود تقسیم کردند، سرزمینهای شمالی جیحون به محمود رسید، اما قراخانیان در آرزوی دستیابی به خراسان شمالی بودند و ازینرو در 396 ایلک خان نصر، چَغری تگین یا جعفرتکین ، فرمانده لشکریانش را به طخارستان فرستاد. اهالی بلخ با تمام توان مقاومت کردند و پیش از آنکه چغری تگین به دلیل بازگشت محمود از هند، ناگزیر به عقب نشینی به ترمذ شود، شهر غارت شده بود. با پیروزی بی چون و چرای محمود در 398، در محلی به نام کَتَر در سه فرسخی بلخ ، آرزوی ایلک خان نقش بر آب شد. هنگامی که چغری تگین بلخ را اشغال کرده بود، «بازار عاشقان » که شخص سلطان آن را ساخته بود، ویران شد. بعدها، محمود، اهالی بلخ را به سبب پایداریشان در برابر دشمن نکوهش کرد؛ چرا که بر اثر این پایداری ، وی داراییهای سودآورش را از دست داد. آگاهی دیگری که دربارة ساخت و ساز غزنویان در این شهر در دست داریم راجع به احداث باغ زیبایی است که به دستور محمود ساخته شد و هزینة نگهداری آن فشار سنگینی بر اهالی بلخ وارد کرده بود. ازینرو، سلطان ناگزیر این مسئولیت را به جامعة یهودیان آنجا منتقل ساخت . همچنین می دانیم که ابواسحاق محمدبن حسین ، «رئیس » بلخ ، مبلغی برای لشکرکشی محمود در اختیار او گذاشت ؛ و این در زمانی بود که به دلیل مطالبات اسفراینی وزیر، خراجی از خراسان نمی رسید. بدون تردید، این پول را بازرگانان بلخ تأمین کرده بودند (رجوع کنید به بارتولد، 1969، ص 253ـ254، 259، 272، 276، 280، 288ـ 289، 291؛ ناظم ، ص 31، 39، 42ـ43، 48ـ50، 154، 166؛ بازورث ، فهرست ، ذیل «بلخ »).د
با وجود حمله های مخاطره آمیز سلجوقیان در آخرین سالهای حکومت مسعود غزنوی و حتی پس از شکست فاحش مسعود در 431 در دَندانقان ، بلخ برخلاف نیشابور و مرو براحتی به دست ترکمانان نیفتاد. بااینهمه ، به نظر می رسد که تعدادی ناراضی در شهر وجود داشتند که خواستار توافق با سلجوقیان بودند؛ زیرا وزیرِ مسعود از وجود «اشخاص فاسد، شیطان صفت و نابکار» گزارش می دهد. ترکمانان توانستند بلخ را برای مدت کوتاهی تصرف و غارت کنند، اما بلخ برای غزنویان از اهمیت سوق الجیشی مهمی برخوردار بود، زیرا از شمال افغانستان و غزنه ، پایتخت غزنویان ، دفاع می کرد. ابوالحسن احمد عنبری ، ملقب به امیرک بیهقی ، «صاحب برید» آنجا، مقاومت در برابر چغری بیگ داوود را سازمان داده بود.د
اما با وجود کوششهای امیرک ، بلخ ، ظاهراً در اوایل حکومت مودود غزنوی ، به طور کامل به دست سلجوقیان افتاد، زیرا الپ ارسلان در 435 بلخ را پایگاه قرار داد و کوشش غزنویان را برای تسلط دوباره بر شمال افغانستان دفع کرد. پس از آن الپ ارسلان حاکم رسمی شمال شرقی خراسان شد که سرزمینهای بلخ و طخارستان تا جیحون را شامل می شد؛ اما امور روزمرة آنجا را ابوعلی شاذان ، وزیر چغری بیگ ، اداره می کرد. سلطان ابراهیم بن مسعود غزنوی هنگام جلوس خود در 451، پیمان صلحی با چغری بیگ بست ، بر این اساس که غزنویان تسلط سلجوقیان را بر این نواحی به رسمیت بشناسند. در مدت حکومت الپ ارسلان ، ایاز، پسر سلطان ، حاکم بلخ بود که در 456 هنگام درگذشت پدرش به طور موقت قراخانیان او را از بلخ راندند، اما دیری نپایید که تکش (466)، برادر دیگر سلطان جدید، جانشین او در بلخ شد. اختصاص این قسمت از ناحیة شمال شرقیِ قلمرو حکومتی سلجوقی به امیران خاندانِ حاکم ، گاه سبب شورش امیران جاه طلب بر ضد سلطان می شد که در دوردست غرب ایران بود. ازینرو در 490، برکیارق برای سرکوب آشوب محمدبن سلیمان بن چغری بیگ ، ملقب به امیر امیران ، مدعی حکومت سلجوقی ، نا گزیر شد که هفت ماه در بلخ بماند. پدر محمدبن سلیمان یک بار حاکم بلخ شده و از غزنویان کمک نظامی دریافت کرده بود.د
بلخ در نیمة اول سدة ششم ، جزو قلمرو وسیع سنجر گردید. در این موقع ، بلخ پررونق بود و به دستور یا به تشویق نظام الملک نظامیه ای در آنجا بنا شد و در نیمة آخر این سده ، انوری (متوفی 585) سالهای آخر عمرش را در آنجا گذراند. اما در اواخر حکومت سنجر، قدرت سلجوقیان در خراسان از سوی رقبای خارجی مانند خوارزمشاهیان و غوریان ، به مخاطره افتاد. در داخل نیز چادرنشینان اُغز در جیحون علیا و مقامهای حکومتی از جمله عمادالدین قماچ ، حاکم بلخ از سوی سنجر، از در عصیان درآمدند. در 547، علاءالدین حسین غوری ، بلخ را به کمک اُغزها برای مدت کوتاهی تسخیر کرد. یک سال بعد اغزها بلخ را غارت و ویران کردند و در آنجا مستقر شدند و اطاعت خود را از برادرزادة سنجر، محمودخان قراخانی ، اعلام کردند و چندین سال شهر را در اختیار داشتند. پس از آن ، حاکمیت بلخ به قراختاییان ماوراءالنهر رسید. در 594، بهاءالدین سام بن محمد، حاکم بامیان ، هنگام درگذشت حاکم دست نشاندة قراختاییان در بلخ ، آنجا را تسخیر و موقتاً به متصرفات غوریان ملحق کرد. اما سرانجام بلخ و ترمذ به دست خوارزمشاه علاءالدین محمد افتاد که آنجا را در 602 تسخیر و چغری یاجعفر، فرمانده ترک ، را حاکم آنجا کرد.د
مغولان در تابستان 617، برای نخستین بار، به بلخ آمدند. چنین به نظر می رسد که شهر، صلح جویانه محاصره شده بود. اما در بهار 618، چنگیزخان به آنجا رسید و احتمالاً پس از شورش اهالی بر لشکریان مغول ، بلخ به طور فجیعی دستخوش غارت و چپاول شد. درستی این مطلب که جمعیت بلخ پیش از قتل عام مغولان دویست هزار تن بوده ، معلوم نیست ، اما یاقوت (ج 1، ص 713) از فعالیتهای کشاورزی و تجاری بلخ هنگامی که محصولاتش را به خراسان و خوارزم می فرستاد، یاد کرده است . بلخ در حملة مغولان ، دچار چنان افولی شد که تا زمان تیموریان، نتوانست به موقعیت پیشین خود دست یابد.د
جُستارهای وابسته
مقاله «بلخ»، وبگاه دُژَنپَشت
محمدابراهیم باستانی پاریزی، "بلخ یا نیشابور"، سایت جامع گردشگری ایران
جواد مفرد کهلان، تاریخ باستانی بلخ و مزارشریف، سایت اینترنتی فرهنگ و اندیشه